گلاب در شعر مولانا

مولاا شاعر پارسی سخن سرا از گلاب در برخی اشعار خود یاد کرده است، گلاب در اشعار مولانا نمادهای  مختلفی دارد همچون نماد تشبیه، تلمیح و مراعات است. گاهی داروی معجزه گر  که حال افراد را درگرگون میکند.

در این یادداشت با چند نمونه از این اشعار مولانا درباره گلاب آشنا می شویم.

یکی از متمایزترین کاربردهای گلاب در شعر فارسی را باید در مثنوی معنوی جستجو کرد. مرشد الهی در افکار و عقاید مولانا جایگاه خاصی دارد. حضور پیر و ولی چه حاضر و چه غایب برای سالک رهرو در هر دوره ای لازم است و به همین رو پیر ربانی باید وجود داشته باشد تا بتوان بوی عطر و گلاب را استشمام کرد. اعتقادی که به نوعی تایید مساله امامت بعد از نبوت و تا قیامت است.

 

«بعد ماهی خلق گفتند ای مهان

از امیران کیست بر جایش نشان

تا به جای او شناسیمش امام

دست و دامن را به دست او دهیم

چونک شد خورشید و ما را کرد داغ

چاره نبود بر مقامش از چراغ

چونک شد از پیش دیده وصل یار

نایبی باید ازومان یادگار

چونک گل بگذشت و گلشن شد خراب

بوی گل را از که یابیم از گلاب

چون خدا اندر نیاید در عیان

نایب حق‌اند این پیغامبران»

 

مولوی در این ابیات به ماجرای امت عیسی و طلب جانشین و وصی از بزرگان قوم اشاره و به این ترتیب بر لزوم وجود ولی الهی و وصی پیامبران تاکید می کند.

مولوی همانطور که پیشتر گفته شد در بسیاری از اشعار دیگر خود واژه گلاب را به کار برده است. در توصیف عشق واقعی:

«بر سر و رویش گلابی می‌زدند

از گلاب عشق او غافل بدند

او گلستانی نهانی دیده بود

غارت عشقش ز خود ببریده بود»

 

در جایی دیگر، گلاب به عنوان دارو نیز علاجِ حالِ عاشق نیست:

«گوش دار اکنون که عاشق می‌رسد

بسته عشق او را به حبل من مسد

چون بدید او چهره صدر جهان

گوییا پریدش از تن مرغ جان

همچو چوب خشک افتاد آن تنش

سرد شد از فرق جان تا ناخنش

هرچه کردند از بخور و از گلاب

نه بجنبید و نه آمد در خطاب»

 

و صد البته که در ماجرایی دیگر، تجویز گلاب مفید به فایده می شود:

«بر رخ صوفی زدند آب و گلاب

تا به هوش آید ز بی‌خویشی و خواب

چون به خویش آمد بدید آن قوم را

پس بپرسیدند چون بد ماجرا»

ارسال نظر در این مطلب امکانپذیر نمی باشد. جهت ارتباط با مدیریت می توانید از فرم تماس استفاده نمایید